پادشاه زمان حضرت ادریس


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



روزی یبوراسب از سرزمین سبز و خرمی عبور كرد كه متعلق به شخص مؤمنی بود.پادشاه از او خواست كه زمین را به او واگذار كند اما مرد گفت كه خانواده خودم به آن محتاج تر است.این سخن مرد باعث ناراحتی پادشاه شد ودر نتیجه با مشورت زنش تصمیم به قتل مرد گرفتند وبا اجیر كردن چند نفر او را به قتل رساندند.خشم الهی به جوش آمد و به ادریس وحی شد كه به پادشاه اعتراض كن و این خبر را برسان كه به زودی از تـو انتقام خواهم گرفت و تـو را از اریكه قدرت به زیر خواهم كشید وشهرت را خراب وزنت طعمه سگان خواهد شد.

 

ادریس وحی را ابلاغ كرد اما از طرف پادشاه به مـرگ تهدید شد و چون ممكن بـود به قتل برسد از آن شهر كوچ نمود و از خداوند خواست تا دیگر باران به آن دیار نبارد.خداوند به ادریس فرمود در این صورت شهر ویـران شده وعده زیادی هلاک خواهند شد اما ادریس به این امـر رضایت داد و با یارانش به غاری پناه بردند و غذای آنها توسط فرشته ای تأمین می شد.از طرف دیگر عذاب خداوند نازل شد،شهر ویـران گشت،پادشاه كشته و زنش طعمه سگها گشت.

مدتها بعد پادشاه ستمگر دیگری حكمفرما شد.

مدت بیست سال گذشت و از آسمان بارانی نبارید و مردم كم كم در اثر فقر و گرسنگی به انابه و تـوبه افتادند و به تضرع و دعا پرداختند.خداوند به ادریس وحی كرد كه قومت تـوبه كرده اند،من از آنها گذشتم تـو نیز بگذر امّا ادریس زیر بار نرفت و در نتیجه خداوند روزیش را قطع كرد اینكار باعث ناراحتی و اعتراض ادریس به خدا شد.

خداوند فرمود:تـو سه روز بدون غذا مانده ای و اینگونه درمانده شده ای پس چگونه از قومت كه بیست سال گرسنگی كشیده اند غافل مانده ای؟پس برخیز و در پی كسب روزی تلاش كن. ادریس از گرسنگی وارد شهر و منزل پیـرزنی شد كه از آنجا بـوی نان تازه می رسید.از پیـرزن درخواست قرص نانی كرد وپیـرزن گفت كه نفرین ادریس چیزی برای ما باقی نگذاشته است،اما ادریس با اصرار سهم فرزند پیـرزن را گرفت و فرزند با مشاهده اینكار از ترس گرسنگی جان داد.

مرگ پسر باعث ناراحتی پیـرزن شد اما ادریس جان دوباره به آن پسر داد.پس از این واقعه پیـر زن به ادریس ایمان آورد و این خبر را به سایر مردم داد و مردم و پادشاه به استقبال او رفته و به او ایمان آوردند.

به دعای ادریس باران سیل آسایی بر آنان نازل شد و آنان را از قحطی نجات داد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 22 ارديبهشت 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com